اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

28 روزگی امیرعلی جان

سلام.تقریبا رو روال افتادیم.با اومدن امیرعلی یه خونواده پنج نفره شدیم. کماکان شبا تا دو بیداره و با گرایپ واتر میخوابه.دیشب برنامه بی بی اسلیپ رو براش دانلود کردن و با شنیدن صدای شکم مادر خوابید. امیرحسین امروز جشن قرآن داشتند و دیشب براش کیک خریدیم.امسال خداروشکر استرس نداره و مشقش کمتره. امیرمحمدم صبحا تا دوازده خوابه و شب تا دو بیداره.امیرعلی رو میخوابونم و بعد میریم تا امیرمحمد رو بخوابونم.همش دررفت و آمدم. خدایا این اوقات خوش رو نصیب همه بکن.
13 مهر 1395

روز بیست و چهارم

امیرعلی جان نفخ داری و دیشب برای اولین بار شربت گرایی واتر بهت دادم امروزم ناخوناتو کرفتم برای اولین بار سه تایی سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه مامانی کمردرد شدم کریر سنگین بود اخه مدت زمان بیداری خیلی شده همراه با نق نق عاشق چپ و راست کردن سرت برای پیدا کردن سینه و شیر خوردنم دوست دارم بوووس
10 مهر 1395

خاطره روز زایمان من

سلام سه شنبه شانزدهم شهریور1395 صبح که برای نماز بیدارشدم متوجه لک خونی شدم.بابا نماز میخوند .بهش خبر دادم و بعدش نمازمو خوندم.حموم رفتم و منتظر شدم دردم بگیره اما خبر چندانی نشد.به اصرار بابا مهدی به مامانی زنگ زدم و گفتم جایی نرین که اگه رفتیم بیمارستان بچه ها رو بیارم اونجا. ساعت هفت و نیم خاله نرگس زنگ زد و گفتم هیچ خبری نیست برم بخوابم.اونم گفت تو عادت داری چهار صبح بری بیمارستان نه کله ظهر. ساعت ده به خانم کیانفر زنگ زدم گفت دردات پنج دیقه ای شد برو بیمارستان وگرنه پنج عصر بیا پیشم معاینه ات کنم. اما دردا 45 دیقه ای بود. دیگه مامانم اومد یه کم بعدش خاله سمانه اومدن.دور و بر رو مرتب کردم و بچه ها بیدار شدن.رفتیم خونه ب...
7 مهر 1395

ولیمه امیرعلی جان

سلام گلم.چهارشنبه رفتیم مراقبت.همه چی خوب بود.وزنت 3540قدت53بود. پنجشنبه تو پونزده روزگی هم ولیمه دادیم.مهمونآمون 94 تا شدن دوست دارم بوووووووس
3 مهر 1395
1